بلند کردن اسب دو دست خود را و ایستادن بر روی دو پا. چراغپایه کردن اسب. میل کشیدن اسب یا استر و امثال آنها. - امثال: بز راچراغپا میکند. رجوع به چراغپا و چراغپایه کردن شود
بلند کردن اسب دو دست خود را و ایستادن بر روی دو پا. چراغپایه کردن اسب. میل کشیدن اسب یا استر و امثال آنها. - امثال: بز راچراغپا میکند. رجوع به چراغپا و چراغپایه کردن شود
بلند کردن اسب دو دست خود را و بر روی دو پای ایستادن. چراغپا کردن. فیل کشیدن اسب: چراغپایه کند اسب کآتشی دارد چو مرد آتشش از وی چراغپایه مجوی. امیرخسرو (از مجموعۀ مترادفات). براق همت والای تو بگرم روی چراغپایه کنان بر سپهر جست بتاز. امیرخسرو (از انجمن آرا). رجوع به چراغ و چراغپا و چراغپایه و چراغپا کردن شود
بلند کردن اسب دو دست خود را و بر روی دو پای ایستادن. چراغپا کردن. فیل کشیدن اسب: چراغپایه کند اسب کآتشی دارد چو مُرد آتشش از وی چراغپایه مجوی. امیرخسرو (از مجموعۀ مترادفات). براق همت والای تو بگرم روی چراغپایه کنان بر سپهر جست بتاز. امیرخسرو (از انجمن آرا). رجوع به چراغ و چراغپا و چراغپایه و چراغپا کردن شود
چراغانی کردن. چراغ بسیار روشن کردن. (ناظم الاطباء). در جشن، کوی و برزن را آئین بستن و چراغباران کردن. در اصطلاح عامه، چراغبانی و چراغبانی کردن. چراغون کردن: جشنی عظیم کرد و چراغانی آنچنانک بر روز همچو صبح بخندید شام تار. قاآنی (ازفرهنگ ضیاء). رجوع به چراغان شود. ، سر مقصر را زخم زدن و در هر زخمی فتیله روشن کردن. گناهکار را شکنجۀ چراغان دادن: ز مستان عجب نیست گر شام وصل سر محتسب را چراغان کنند. ظفرخان احسن (ازآنندراج). رفته تقصیری که دوران همچو دزدان کرده است بر سر بازار امکانت چراغان حواس. سعید اشرف (از آنندراج). چراغ هرکه اثر در زمانه روشن شد کنند خلق بچشم حسد چراغانش. اثر شیرازی (از ارمغان آصفی). رجوع به چراغان شود
چراغانی کردن. چراغ بسیار روشن کردن. (ناظم الاطباء). در جشن، کوی و برزن را آئین بستن و چراغباران کردن. در اصطلاح عامه، چراغبانی و چراغبانی کردن. چراغون کردن: جشنی عظیم کرد و چراغانی آنچنانک بر روز همچو صبح بخندید شام تار. قاآنی (ازفرهنگ ضیاء). رجوع به چراغان شود. ، سر مقصر را زخم زدن و در هر زخمی فتیله روشن کردن. گناهکار را شکنجۀ چراغان دادن: ز مستان عجب نیست گر شام وصل سر محتسب را چراغان کنند. ظفرخان احسن (ازآنندراج). رفته تقصیری که دوران همچو دزدان کرده است بر سر بازار امکانت چراغان حواس. سعید اشرف (از آنندراج). چراغ هرکه اثر در زمانه روشن شد کنند خلق بچشم حسد چراغانش. اثر شیرازی (از ارمغان آصفی). رجوع به چراغان شود