جدول جو
جدول جو

معنی چراغپا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

چراغپا کردن
(اَ شَ / شِ گُ تَ)
بلند کردن اسب دو دست خود را و ایستادن بر روی دو پا. چراغپایه کردن اسب. میل کشیدن اسب یا استر و امثال آنها.
- امثال:
بز راچراغپا میکند.
رجوع به چراغپا و چراغپایه کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چراغ کردن
تصویر چراغ کردن
روشن کردن چراغ
فرهنگ فارسی عمید
(اَ زَ لَ / لِ کَ دَ)
بلند کردن اسب دو دست خود را و بر روی دو پای ایستادن. چراغپا کردن.
فیل کشیدن اسب:
چراغپایه کند اسب کآتشی دارد
چو مرد آتشش از وی چراغپایه مجوی.
امیرخسرو (از مجموعۀ مترادفات).
براق همت والای تو بگرم روی
چراغپایه کنان بر سپهر جست بتاز.
امیرخسرو (از انجمن آرا).
رجوع به چراغ و چراغپا و چراغپایه و چراغپا کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ / شِ کَ دَ)
چراغانی کردن. چراغ بسیار روشن کردن. (ناظم الاطباء). در جشن، کوی و برزن را آئین بستن و چراغباران کردن. در اصطلاح عامه، چراغبانی و چراغبانی کردن. چراغون کردن:
جشنی عظیم کرد و چراغانی آنچنانک
بر روز همچو صبح بخندید شام تار.
قاآنی (ازفرهنگ ضیاء).
رجوع به چراغان شود.
، سر مقصر را زخم زدن و در هر زخمی فتیله روشن کردن. گناهکار را شکنجۀ چراغان دادن:
ز مستان عجب نیست گر شام وصل
سر محتسب را چراغان کنند.
ظفرخان احسن (ازآنندراج).
رفته تقصیری که دوران همچو دزدان کرده است
بر سر بازار امکانت چراغان حواس.
سعید اشرف (از آنندراج).
چراغ هرکه اثر در زمانه روشن شد
کنند خلق بچشم حسد چراغانش.
اثر شیرازی (از ارمغان آصفی).
رجوع به چراغان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ دَ)
مرادف چراغ برافروختن. (آنندراج). روشن کردن چراغ. (ارمغان آصفی) :
پیش تو آفتاب نتوان جست
روز روشن، چراغ نتوان کرد.
میرخسرو (از آنندراج).
، بدولت رسیدن، خاموش کردن چراغ. (ارمغان آصفی) ، چراغ ساختن. چراغ درست کردن. رجوع به چراغ ساختن شود
لغت نامه دهخدا